از آوج به بیجار… شبی مهمان سهرورد(استانهای قزوین، زنجان، کردستان)

پرسه زنی در اریبهشت ماه مقصد و منزل نمی خواهد، فقط کافی است راهی شوی و دل را به جاده بسپاری تا زیبایی ها و نادیده ها را یک به یک لمس کنی…به ناگه رگبار تندی بزند و رنگین کمان هدیه ات باشد… دشت و دمن و مزرعه سر سیز ببینی و تا می توانی بهار را تنفس کنی…

تاکستان

به قصد دیدن سارال در کردستان بود که از پایتخت راهی شده بودیم. ۱۱ صبح دمای هوا ۱۹ درجه سانتی گراد بهتر از این هم می شود؟ پیش تر سفرنامه کوتاهی در باره سارال منتشر کرده ام. تصمیم داشتیم مسیر را پٌر بار کنیم و از کریدوری که مسیر معمول غرب نیست برویم و از شهرهای میانی مسیر، لذت ببریم. با رسیدن به تاکستان از شاهراه تهران قزوین زنجان خلاص شدیم. ظهر بود و شهر به نسبت خلوت و تعطیل. وانت صیفی جات دور یک میدان از ماشین پیاده مان کرد و خریدی در حد نیاز داشتیم. در حال گشت زنی بودیم که مغازه باز سلمانی آقا رضا بود که از آن بی نصیب نماندیم. در نقشه به دنبال بقعه پیر تاکستان می گشتم. بنای جالبی بود و مهجور در گوشه ای از تاکستان جا خوش کرده بود. در حاشیه و بی نام و نشان. بنای قدیمی از دوران سلجوقی. در موردش چیزی نمیدانستم و بی بهره ماندم. در پارک کنارش سهند از وسایل بازی بینصیب نماند. راه زیادی تا منزل شب داشتیم و پر از توقف و باید راهی می شدیم.

بفعه زیبای پیر تاکستان زیبا ولی گیرا
بفعه زیبای پیر تاکستان زیبا ولی گیرا

قرخ بلاغ(چهل چشمه)

حدود ساعت ۵ عصر بود که در میانه مسیر تاکستان به آوج، چشمه بزرگی کنار جاده بود مثل یک استخر. توقف واجب بود. گشتی در کنارش زدیم. یکی از ساکنین روبه روی چشمه پدربزرگی بود که با نوه هایش وقت می گذراند. نوه ها به زور می خواستند پدربزرگ را به مغازه بکشانند تا خوراکی برایشان بخرد. همکلام شدیم و گپی زدیم. پدر بزرگ از تخریب خزانه های چشمه و بردن خاک برای تالار میگفت! که اینجا را آسیب زده اند، خزانه ها که تخریب شد ماهی کم شد!

روستا و چشمه قرخ بلاغ
روستا و چشمه قرخ بلاغ

آبگرم

آبگرم به قدری ترافیک ماشین سنگین داشت که نفهمیدم که کی شروع و کی تمام شد و آبگرمش کجا بود. منظره ای از یک پل برایم جالب بود. باران و ترافیک این خیابان کوتاه که محل عبور جاده مسیر قزوین به همدان بود، کسب و کار مغازه ها را رونق داده بود.

آوج

جاده کمی ارتفاع گرفت و از طبیعت دشتی خارج شد. نمای دره ها و سنگهای فرسایش یافته منظره متنوعی ساخته بود. باران رگباری شدیدی زد و رنگین کمان هم بعدش پدیدار شد. ساعت ۶ بود که به آوج که رسیدیم مستقیم به سمت پل معلق رفتیم. چند سالی است که بر روی این دره پل جالبی بنا شده و رونقی داده. شهر با آرامش و خلوت بود. حسابی از باران شسته شده بود. پل معلق در آوج را مدت ها درباره اش شنیده بودم. اثر خوبی بود اگر کمی شناخته شده شود و جای اقامتی هم باشد شاید آوج بتواند به عنوان مقصد معرفی شود. داخل دره هم میشد رفت ولی به علت نبود وقت و باران صرفنظر کردیم. از دیدن دره و پل که سیر گشتیم راهی کاروانسرا شدیم. چقدر این نوع بناها در شهر خوب هستند. بازسازی شده بود و نمایشگاه کوچکی از صنایع دستی خانم ها برپا بود. ارتفاع آوج از سطح دریا ۲۰۰۰ متر بود.

زیبایی های بهار در نزدیکی آوج
زیبایی های بهار در نزدیکی آوج
فرسایش زیبا در نزدیکی آوج
کاروانسرای آوج

سهرورد

حوالی غروب بود که دوباره جاده آبگرم را بازگشتیم و اینبار می خواستیم راهی جاده سهرورد شویم. راه قیدار راه فرعی بود و سرعت پایین. دو طرف مزرعه بود و ته نور غروب بینهایت زیبا.  از حصار و نور بهار گذشتیم که در تاریکی چیزی ندیدیم. متاسفانه در تاریکی از دیدن خرقان قافل شدیم و حسرت خوردم که این جواهر را ندیدیم.

در راه شماره تلفن آقای بهرامی صاحب اقامتگاه سهرورد را پیدا کردم. با خوش شانسی آخرین اتاق باقیمانده اش را رزرو کردم. اصلا فکر نمیکردم که اتاق ها پر شده باشد. چه انتخاب خوبی بود. آقای بهرامی مرد نیک و خوش اخلاق به همراه همسر و بچه ها آنجا را اداره می کردند. شب که رسیدیم فقط به دم کردن یک چای گذشت و خوابیدیم. صبح آقا و همسر در حیاط تنور را آتش کرده بودند. صبحانه عالی و نان و کلی گپ در کنار تنور سرحالمان آورد. با پسر صاجبخانه راهی باغشان شدیم از مسیری باید ۱۰ دقیقه ای پیاده می رفتیم تا به آن می رسیدیم. سهرورد بر تپه ای بنا شده و زیر پایش تا پایین دره باغات است. گردو جز محصولات اصلی است. بعد از دیدن باغات زیبا، از جاده روبه روی دره در مسیر شیخلر هم رفتیم تا چشم انداز بهتری بگیریم. سهرورد هم ۲۰۰۰ متر از سطح دریا ارتفاع داشت.

دورنمای سهرورد
دورنمای سهرورد

کرسف

در مسیر برگشت از سهرورد به چشمه کرسف رسیدیم. بزرگ تر از آنچه از چشمه انتظار می رفت. دریاچه ای با عمق کم بود. قایق سواری پدالی مختصری کردیم تا ابعداد واندازه دستمان بیاید.  ظهر بود و ناهار را غذاخوری قابل قبولی در کرسف خوردیم. راهی بند قدیمی امیر شدیم. باقیمانده جالبی داشت. بند خاکی در بالادست هم هیچ آب نداشت.  

چشمه کرسف karasf
بند تاریخی امیر
بند تاریخی و بزرگ امیر
بند تاریخی امیر

گرماب

از جاده روستایی راهی گرماب شدیم. چرخ کوتاهی زدیم و راهی جایی شدیم که مدت زیادی خواستار دیدنش بودیم و هیجان داشتم. غار کتله خور نزدیک گرماب بود یا بهتر بگویم گرماب نزدیک غار کتله خور بود. تعطیلی بود و گردشگر زیادی آمده بود. گشت غار حدود دو ساعت زمان گرفت. برخی جاها برای تخریب کمتر کف غار مسیر تردد به صورت پل ساخته بودند. خیلی زیبا بود. در طول گشت در غار خانواده ای دیدیم که پدر با اصطلاحات زیبایی که تا به حال نشنیده بودم با پسرش گفتگو می کرد. کنجکاو شدم ومعنی کلمات را پرسیدم. گفتند که به زرتشتی است.

نمایی پر از شگفتی از میلیون های سال پیش در غار کتله خور

بیجار

عصرگاه به سمت بیجار راندیم. در مسیر در روستایی در کنار مزرعه ای که در حال شخم زدن بودند توقف کردیم که هوایی بخوریم. لوله آب روستا در زمین این بنده خدا در عمق کمی عبور کرده بود و موقع شخم زدن با تراکتور، پاره شده بود. شخم اردیبهشتی بی هنگام بود و پسر جوان می گفت شاید جالیزی بکارد. خیلی برنامه خاصی نداشت.

کوچه ای در مرکز بیجار
بازار بیجار

دم غروب به مرکز بیجار رسیدیم. راسته بازار کوتاه بیجار قلب شهر بود. راسته تخمه فروشان خیابان اصلی توجهمان را جلب کرد و سوغاتی مقداری تخمه خریدیم. با یکی از کسبه گپی زدیم و از حال و هوا و دیدنی های اطراف پرسیدیم.  در یک مغازه شکار و طبیعت هم سهند یک ذره بین خرید که انصافا در سفر سرگرمی خوبی شد. شب هنگام از ۹ گذشته بود که در انتهای بیجار شام را در یک غذاخوری خوردیم و تکه آخر مسیر مانده بود تا سارال…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *