از آلادیزگه اردبیل به گیلده گیلان(استان های اردبیل و گیلان)

مسیر آلادیز گه به گیلده را برای خودم به عنوان برآورده کردن یک آرزو برای دیدن غرب البرز میدانم. آنجا که در بستر چمنزار و سپس جنگل سرازیر می شوی تا روح و کالبدت پر از عطر جنگل شود. غبار تنت را آبشار و چشمه بشوید و خستگی ات را  چای و آش دوغ در گیلده بدر کند. انگار پرواز کرده ام و این ۸۰۰ متر را فرود امده ام.

عبور از آخرین بلندی چمنزار و سپس فرود به سمت دره گیلده

از جاده ای که فقط جای دو چرخ ماشین بود و از میان چمنزارها و گلها می گذشت در آفتاب گرم صبحگاهی می گذشتیم تا به نقطه فرود برسیم. در نقطه ای که شروع سرازیری بود، دقیقه ای ایستادیم. آن جا بالاترین نقطه مسیر بود و از اینکه اشراف خوبی به اطراف داشت حس خوبی بود. تا کیلومترها دره و کوه سبز دیده می شد. با خودم آخر مسیر را حدس می زدم. قرار بود ۸۰۰ متری فرود داشته باشیم و حدود ۱۷ کیلومتر مسیر طی کنیم. کم کم سرازیر شدیم و به امید آب و چشمه ای که کنارش دمی بیآساییم و چایی دم کنیم. خیلی از خواسته مان دور نبودیم. درخت ها بالاخره پدیدار شدند. همان حوالی یک دامدار آمده بود و مشغول ساخت آلاچیق جدید با چوب جنگلی بود. کار پر زحمتی به نظر می رسید. راه را از ده پایین با موتور آمده بود. در مورد آب ازش پرسیدیم و لوله ای که از چشمه اب می اورد را به ما نشان داد. آب کم بود و لوله رابا یک شاخه مسدود می کردند تا به هدر نرود. نسیم سایه دلچسب بود. کمتر از یک ساعت استراحتی داشتیم که برای بازیابی نیرو لازم بود.

 سراشیبی تند تازه از این نقط شروع می شد ولی خب انرژی زیادی هم نمیخواست. فقط کوفتگی داشت خصوصا برای من که با سهند در کوله همراه بودم.

دشت های گلباران آلادیزگه
در نزدیکی آلادیزگه . صبحگاه خردادی نه چندان خنک
حاده ای که به مراتع آلادیزگه می رسد.
دشت های گل زرد استان اردبیل یادآور خرداد است.
اول صبح بود ولی تابش آفتاب امان نمیداد و مجالی برای توقف نبود. بخش صاف مسیر.
ابتدای مسیر و در نزدیکی آلادیزگه
دشت های گلباران آلادیزگه از توابع اردبیل
و این نقطه شروع فرود بود. جنگلها رخ نشان دادند. انتهای مسیر را نمیشد دید ولی حدس میزدیم که در انتهای دره گیلده باشد.
کلبه ها یا آلاچیق ها دامداران که برای فصل چرا آماده می شدند. در نزدیکی آنها لوله آب ضعیفی بود که به کمک آن چای را ساختیم و صبحانه را در سایه سار نزدیکش خوردیم.
دره ای که به گیلده و حیران منتهی می شد. مسیر باریک در سمت چپ دره نمایان است.

۱٫۵ کیلومتر بعد از مکان استراحت صبحانه از شیب تندی پایین آمدیم و بعد به کلبه های دامداری در منطقه ای زیبا رسیدیم. به لطف فایل GPS مهدی طبیب وند انگار که راهنمای مسلطی همیشه همراه ات است نقاط را ثبت می کردم.  آنجا داش بویینی نام داشت. سنگ و صخره بزرگی بود و فضایی تخت بالایش و ما باید از کنارش سرازیر می شدیم. پاکوب کاملا مشخص بود. گاهی باریک تر می شد ولی همچنان بود. بعضی وقتها سایه ای بود و لذت بخش بود و بیشتر در آفتاب.

در ادامه مسیر جایی رسیدیم که نزدیک جویبار بود. مسیر راهنمای ما در جی پی اس، آبشار پنهانی در دل دره و درخت ها را نشان می داد. چند متری اشتباه رفتیم و به تندی مسیر را اصلاح کردیم. باید به آن سوی جویبار می رفتیم تا به دره مشرف شویم و از شیب باریک و تندی به سمت پایین برویم. جای بینظیری بود. آبشار و حوضچه عمیق آب سرد. همان که منتظرش بودم و سایه خنک. کاملا مناسب اتراق ناهار بود. حوضچه ش نمیدانم چقدر عمق داشت. ولی پایم به زمین نمی خورد ولی عجب سرد بود.

هر از گاهای تالارهای درختی و سایه اش از آفتاب رهایمان می کرد.
منطقه ای با نام داش بویینی که کلبه های دامداری در آنجا بود. فضای صافی در دره پر شیب.
نمای پایین داش بویینی

نامش را در نقشه مسیر “بوراچول” دیدم. چند پسر جوان از تهران هم همان حولی اتراق داشتند و برای آبتنی پایین آمده بودند. یکی از آنها از قبل آنجا را میشناخت و رفقایش را همراه آورده بود.

آبشار پنهان بوراچول و حوضچه عمیقش حسابی حالم را جا آورد. فضای مناسبی برای استراحت و خوردن ناهار در اینجا داشتیم.

بعد از آبتنی و ناهار که لقمه های آماده از شب قبل بود به مسیر برگشتیم. هوا داغ شده بود و ارتفاع هر لحظه کمتر. تا “مِشه سویی “راهی نمانده بود. یکی از مهمترین نقاط میان مسیر بود. خیلی ها از گیلده، برعکس مسیر ما، برای مشه سویی می آیند. از آبشار تا مشه سویی ۲کیلومتر و حدود ۴۵ دقیقه طی کردیم.

کم کردن ارتفاع در ظهرگاه و تابش آفتاب خردادی کمیشرایط را سخت می کرد. شیب مسیر کم شده بود و در مسیر آبگرم مشه سویی بودیم.
در نزدیکی مشه سویی

اول متوجه مشه سویی نشدم. کافه چوبی کوچکی در مسیر بود که تازه فهمیدم به مشه سویی رسیده ایم. چای خوردن در این کافه ها جز لدت هایم است. به حساب رادین نوجوان گرداننده کافه، تیم ۱۰ نفره مان، ۵۰ تایی چایی خورده بودیم.

با سهند تن را به مشه سویی هم سپردیم. آبش ولرم بود ولی خوب مشخص بود که ازآب رود خیلی گرمتر است. رختکن ساده ای هم داشت. حوضچه ای که ساخته بودند هفت هشت نفری را نشسته جای میداد به عمق حدود۶۰ سانت. دریچه تخلیه و تعویض آب هم داشت! ولی خب شلوغ بود و پسند همه کسی نبود.

از مشه سویی که دیگر عصر گاه بود مسیر کاملا در میان جنگل بود. یک چشمه آب هم در مسیر بود. مسیر بسیار زبیا بود ولی برای تن کوفته ما کمی فرسایشی بود و تمام نمیشد این کیلومترهای باقی مانده.

در نقطه ای از مسیر می شد راهی روستای چملر و جاده شد ولی مقصد ما و قرار با راننده در گیلده بود. سر مسیر در کنار رود در جایی که مسیر چملر هم جدا می شد، اقا فرشید با پسرش چادری زده بود و گیاهان خشک مثل گل گاو زبان و نعنا برای فروش داشت. با سخاوت به درخواستم برای چای کتری را پرآب کرد و چای گذاشت.

پل سیمانی در مسیر گیلده. از این نقطه تا گیلده تقریباً ۳٫۵ کیلومتری مانده بود و به عبارتی حدود ۱٫۵ تا دوساعت و این دقایق در خستگی و کوفتگی سخت و فرسایشی می گذشت.

هر لحظه خسته تر می شدیم و بالاخره بعد از ۱۷٫۵ کیلومتر به گیلده که دیگر با این ویلاسازی ها نشانی از یک روستای ندارد رسیدیم. آقا پرویز راننده صبور و با اخلاقمان هم سر قرار همان پارکینگ گیلده بود و مدت زیادی بود که منتظرمان بود. بهترین نقطه گیلده یعنی همان پارکینگ، کافه آقای شهرپور. بستنی قیفی ، چای و آش دوغ و سیر تازه. بهترین ها را کنار هم جمع کرده بود. شاممان همین ها شد و بدون هیچ عجله ای در تاریکی شب راهی حیران و اردبیل برای مقصد بعدی شدیم.


برای آشنایی بیشتر با مسیر فایل GPS در wikiloc قرار داده شده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *