آبشار آب ملخ(سمیرم، استان اصفهان)
ریشه یابی اسم گذاری شهرها و روستاها در ایران برایم موضوع جذابی است. ولی دسترسی به منابع چالش اصلی است. یادم می آید که ایرج افشار در کتاب سفرنامه اش چه زیبا اسامی شهرها را بیان کرده و چقدر از این موضوع که اسامی را تغییر می دهند و ریشه را از بین می برند شکایت داشته.
در شمال رشته کوه دنا، آبشار و روستای آب ملخ مقصد یک روز خردادی ما بود که به واقع جز جاذبه های خاص طبیعت ایران است. پلی طبیعی بر روی رود خروشان ماربر! این اول ماجراست. بالای این پل چشمه ای پر آب که آب ریزش از روی این سکو به رودخانه آبشار آب ملخ را ساخته است.
اما این اسم آب ملخ از کجا آمده نمی دانم، اسم روستا هم به این نام است. در وب که جستجو میکنی به یک متن تکراری میری که معلوم نیست چه کسی اولین بار نوشته و عزیزان تولید محتوا تقریبا ۱۰۰۰ کپی از آن زده و وب را مسموم کرده اند. اصلا از خواندن مطلبشان درک نمیکنی که چقدر راه است و کم و کیفش چیست.
اما دهخدا هم تعبیر جالبی آورده و در ادامه گفته که این قول معروف دلیل عقلی ندارد!
به نظر هیچ ارتباطی بین ملخ و این آب نیست ، در این بگویم که ملخ را با آب نمیتوان فراری داد و این قصه که سایت ها کپی زده اند بی معنی است. اصلا این آب را نمیشود تا ده انتقال داد به علت مسافت و ارتقاع.
چشمه آب ملخ ) چشمه آب ملخ. [چ َ م َ ی ِ ب ِ م َ ل َ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است که بزعم بعضی نویسندگان آب آن چشمه دافع مضرت ملخ است و از کوه دنا که از مشاهیر جبال و در میان اراضی فارس و عراق واقع است میجوشد و آب چشمه بر روی پل سنگی میریزد و از دو طرف داخل رودخانه میشود. معروف است که چون ملخ به ناحیه ای آید شخصی بر سر این چشمه آمده ظرفی از آب چشمه به نیت آن ناحیه برمیدارد و گوید میخواهم سار ملخ خوار به فلان جا آید وشرط است که در هیچ منزلی ظرف آب آن چشمه را بزمین نگذارد و هر جا که منزل کند ظرف آب را بر سه پایه یا درختی بیاویزد و چون بناحیه ملخ زده وارد شود آب را بر مزارع و اراضی بپاشد تا بزودی مرغ سیاهی بنام سار بعده زیاد در آن محل پدیدار آید و ملخ ها را صید کرده بخورد تا تمام شوند، ولی این قول معروف دلیل عقلی ندارد. شاه عباس در سنه ۱۰۶۶ هَ. ق. بتماشای چشمه ٔآب ملخ رفت و بقرار معلوم در قزوین هم چشمه آب ملخ وجود دارد«. ( از مرآت البلدان ج ۴ صص ۲۲۹ – ۲۳۰ ).
نزدیک به نیمه شب بود که در جاده سمیرم به یاسوج با نقشه بدنبال آب ملخ بودیم. شب تاریکی بود و فرعی هم با یک تابلوی نه چندان واضح پیدا شد. جاده سرازیری را تا رود ماربر رفتیم و به پل باریک فلزی رسیدیم. آن سوی پل جاده خاکی شدو باید سربالایی می رفتین. شاید اگر روز بپد اینقدر توهم نمیزدم. همه جا تاریک بود و جاده ناهموار بالاخره ما را به ده رساند(جاده خاکی حدود ۱.۵ کیلومتر بود) همان اول کار کلانتر محل حکم به خاموش کردن ماشین داد! پرسیدیم چه خبر است؟ فرمودند باید صبر کنید تا ورودی ازتان بگیریم! گفت خب مشکلی نیست ورودی هم می دهیم! پول زور در ازای خدمات هیچ! در ادامه فرمودند باید ماشینتان را پارکینگی که میگوییم بگذارید. آن لحظه نمیدانستم منظورش چیست بعدا فهمیدم به زور می خواهد ما را در محل خودش بگذارد تا پول جدا کانه بگیرد! شاید اگر نیمه شب نمیرسیدیم و روز بپداینقدر با تمرکز تحویلمان نمیگرفتند! به هر ترتیب کارت خوان دار آمد و اعمال قانون کرد و لطف کرد که ما را از آن بزرگوار خلاص نمود! ماشینی هفتاد هزار تومان در خرداد ۱۴۰۳ !
در کنار اینها ساکنین با مرام و باصفایی هم بودند و به منزل دعوت کردن و گفتن از حرفهای اینها به دل نگیرید و از این حرفها. فقط توصیه کرد که فردا روز تعطیل و شلوغ است و ماشین را جایی بگذارید که مشکلی نباشد و جلویتان بسته نشود.
در انتهای خاکی ده کوچک فضای بزرگی صاف کرده بودند و خیلی ها ماشین کذاشته بودند. بعدا فهمیدیم اینها. برای اتراق شبانه در کنار رود که حدود ۱۰۰ متر پایین تر بود رفته اند. ما که چنین قصدی نداشتیم و در ماشین شب را با خواب عمیقی زیر ستاره باران آن شب صبح کردیم.
صبح به سختی حوالی ۶:۳۰ بیدار شدیم و خیلی زود کوله کوچکی برای بساط صبحانه و چای آماده کردیم و راهی آبشار شدیم. راه را نمیدانستیم ولی کامل مشخص بود. در کنار آب و در مسیر آب باید ادامه می دادیم. همان ابتدا به پل فلزی رود کوچک رسیدیم و به آن سویش رفتیم. و باز پاکوب را که هموار هم بود رفتیم تا به رود ماربر رسیدیم. و همچنان پاکوب را داشتیم و در جهت حرکت ماربر رفتیم تا آبشار آب ملخ در انتهای افق دید پیدا شد. در این سفرها مقصد را که میبینی انگار رسیده ای و دیگر ابهامی وجود ندارد.
همچنان سایه های کمی وجود داشت و در خنکی و خلوتی صبح به بالای آبشار رسیدیم و در کنار آب حاصل از چشمه تخت سلیمان مشغول صبحانه شدیم. کار تمام نبود و باید چشمه تخت سلیمان عملا منشا آبشار که در همان نزدیکی بود را میدیدم. چه چشمه ای بود… چشمه تخت سلیمان. عظیم بود و از دل سنگ می آمد و از بالا روی سنگهای سمت شمال دره سر می خورد و به سمت پایین می آمد. دهانه آن حدود ۱ متر عمق داشت و داخلش آب تنی باصفایی کردیم و خنکی اش تا برگشتن به سمت ماشین با ما بود. دمایش معتدل بود ولی مواد معدنی داشت و گوارا نبود. در همانجا دو قسمت می شد و هر دو سمت تونل طبیعی فرو می ریخت.
منظره رود فیروزه ای ماربر که با خروش به داخل این تونل طبیعی می رفت و از آن سو بیرون می زد را نمونه ای برایش ندارم و این واقعا جذاب بود.
روزگاری این سنگها سقوط کرده و بعدا آب راهش را مول تونل باز کرده بپد. طولش هم به نظر کم نبود. مجید اسکندی در کتاب آبشارهای ایران طول تونل طبیعی را حدود ۸۰ متر برآورد کرده است.
هر چه در وب دورزدم مطلبی در خصوص این تونل و داخلش پیدا نکردم.
نمیدانم چرا فراموش کردیم که آن سوی آب ملخ هم برویم. چون آب چشمه از هر دو طرف به ماربر می ریزد. هم دهانه جلویی هم دهانه عقبی. به هر حال باشد برای سفرهای بعدی!
از محل پارک ماشین در روستا تا آبشار حدود دو کیلومتر مسیر با شیب ملایم بود که در کمتر از یک ساعت برای ما که ملایم می رفتیم پیموده شد.
توصیه ام سفر در روز غیر تعطیل است چرا که جاده باریک و فضا روستا گنجایش حجم خودروها را ندارد. روستا امکاناتی در حد سوپر مارکت و دستشویی عمومی داشت ولی باید نیازمندیهای خود را همراه داشته باشید.
آب ملخ در ۵۰ کیلومتری جنوب شهر سمیرم است.
برای آشنایی بیشتر با مسیر فایل GPS در سایت wikiloc قرار داده شده است که توصیه می کنم پیش از رفتن آن را مرور کنید.
هر بار که به نقطه ای از ایران سفر می کنم، بزرگی و تنوع این سرزمین مدهوشم می کند… ایران تمامی ندارد…